همیشه با تو
با تو بوده ام ،
همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده
ام ، با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی
نیست
چنانکه جسم را
از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای
حیات بودی و هستی
و چنان با این
دلیل زیسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو
هستی
پاسخ من به آغاز
و پایان زندگی این است :
« همیشه با تو »
چشمانت را برای زندگی می خواهم ، اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای
عاشقی می خواهم ، صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای
نوازش و پایت را برای همراهی می خواهم
خیالت را برای
پرواز می خواهم و خودت را نیز برای پرستش...
ذهن مه گرفته ی من هنوز
خش خش برگها را با صدای قدم های تو می سنجد،
ترنم زیبای برگهای پاییزی در زیر پای رهگذران ، تو را یادآوری می کنند به قلب خسته ام
برای من شوق دویدن در کوچه باغ های رنگ پاییز گرفته
وشنیدن موسیقی قدم های تو روی برگهای رنگارنگ ،
می تواند زیباترین موسیقی دنیا شود
حس زندگی در من ، حس خوشبختی من ، ملودی زیبای قدم های توست
کاش بشنوم موسیقی قدم های تو را روی برگهای رنگارنگ و زیبای پاییزی ،
که می دانم با احساس ترین ملودی دنیاست...
عـاقبت ایـن قلب شـکیـبـا شـکست
وای چه ها دید! چه ها ! تا شکست
در پـی آن بـود صـبـوری کنـد
خم شد وخم شد،خم وخم،تا شکست
سـرخـوش از عـاشق شدنی ناگهان
گـر چـه نشـد بـاورش امـّا شکست....